داستان های باستانی زعفران
گیاه زعفران در برخی از داستان ها و کتب تاریخی و باستانی درکنار گوهرها وعطر های بهشتی از آن نام برده شده است
واز آن برای شستشوی کعبه در زیر پرده خانه خدا استفاده گردیده است.
در زمانهای گذشته نیز از این گیاه برای معطر ساختن فضایهای آتشکده ها ومعابد استفاده می شد.
به این نتیجه رسیده ایم که زعفران تنها یک محصول کشاورزی نیست.
اگر در حقیقت ما زعفران نکاریم بسیاری از آیین ها وسنتهای ما قابل قابل اجرا نخواهد بود
زیرا تا به حدی امروزه اجرای بسیاری از فرهنگها وسنتها وآیینها بستگی بوجود این محصول دارد.
در کل از گذشته زعفران جایگاه بسیار ویژه ای در فرهنگ وادبیات ایران زمین داشته است.
از آنجاییکه ایرانیان همیشه به میهمان نوازی در دنیا شهره خاص وعام بوده واز همان ابتدا نیز در مهمانی های خود از زعفران به عنوان چاشنی در غذا استفاده می کرده اند که این نشان دهنده اهمیت دادن میزبان به میهمان بوده است.
همینطور در ادبیات نیز از این محصول بسیار سخن به میان آمده است واگر حتی بخواهیم این لغت را از ادبیاتمان حذف نماییم بسیاری از شعرهای شاعرانمان نیز در این میان از بین می رود
همینطور زعفران در ترانه ها و جشنها واعیاد وچیستانها وباورهای مردم ایران زمین به صورت یک فرهنگ در آمده است .
داستان زعفران چینی ها و غیرت ایرانی

در ساختن كاروانسراي زعفرانيهي نيشابور كه هنوز ويرانههاي آن ميان نيشابور و بيهق (سبزوار) برپاست، ياد ميكنند كه بازرگاني چيني براي آنكه رونق بازار چين را به رخ بازرگانان ايراني كشد،
يك كاروان زعفران به ايران گسيل داشت و به كاروانسالار فرمود كه هر آينه زعفران را به كسي بفروشد كه يكجا توان خريد آن را داشته باشد؛
و بازرگان كه از راه شمال شهرهاي ايران را پيموده بود و خريدار نيافته بود و به هرکجا که می رسید خودنمایی نموده و می گفت که در ایران کسی توان خرید زعفران های ما را نداشت !
هنگام بازگشت، در نيشابور به جايي رسيد كه بازرگاني كاروانسرايي ميساخت.
از وي چگونگي را پرسيدند و او داستان را باز گفت.
بازرگان نيشابوري را غيرت به جوش آمد و زعفران را يكجا از او بخريد و بفرمود تا در زير پي ساختمان كاروانسرا ريزند!
به كاروانسالار گفت به چين بازگرد و بگو كه كاروان زعفران شما را در ايران در گل پي كاروانسرا ريختند …
نام اين كاروانسرا زعفرانيه گرديد و سدهها از آن بوي خوش زعفران ميآمد.
استاد فریدون جنیدی – نیشابور پایتخت فرهنگی
داستان های زعفران در عهد باستان
در عهد باستان، گفته میشد زعفران نام جوان زیباییست.
دو افسانهی متفاوت مربوط به سرنوشت او با گیاهی معطر بدست ما رسیده، بر طبق یکی، خدای هرمس عاشق او شد اما به اشتباه او را کشت و جایی که روی زمین خون او جاری شد اولین گل زعفران رویید.
در داستان دیگر، زعفران و یک حوری به نام اسمیلاکس که عاشق یکدیگر بودند و جدانشدنی.
خدایان که از معاشقه ی آنها خسته شده بودند،
با تبدیل اسمیلاکس به یک گیاه سرخدار به این عشق پایان دادند و زعفران به گیاه زعفران تبدیل شد
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگو شرکت کنید؟نظری بدهید!